جستجو

اگر از دروپال استفاده می‌کنید

اگر از سامانه‌ی مدیریت محتوای دروپال برای ساختن سایت استفاده می‌کنید، از دروپال کار هم دیدن فرمایید

۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

داستان کوتاه "ابراز عشق"

این داستان کوتاه الان از طریق ایمیل به دستم رسید، در گوگل جستجو کردم، از آنجایی که در وبلاگ های زیادی نقل شده پیدا کردن منبع و نویسنده آن کار سختی است. به هر حال:

-- یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین  را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت  بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند .

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه  خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی  را تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دوزیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند . یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند . ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.

همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به  گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند. داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است ! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود. --

۵ نظر:

  1. مرسی فرشاد جان از نظرت. بله، واقعا داستان زیبا و تاثیر گذاریه.

    پاسخحذف
  2. داستان قشنگي بود اما كمن از اين آدما

    پاسخحذف
  3. درسته، حق با شماست.

    پاسخحذف
  4. واقعازيبابود قربونت برممممممممممممممممم

    پاسخحذف

توجه:

در حال حاضر انگیزه و فرصت چندانی برای پاسخگویی به سوالات ندارم، لطفا سوال نپرسید و اگر کامنتی می‏گذارید لطفا پیغام تشکر باشد! :)

ممنون

با ایمیل مطالب جدید این وبلاگ را دریافت کنید:

توضیحات:
بعد از ثبت نام کردن ایمیل‏تان، مطالب جدید این وبلاگ که نوشته‏های من است (به اضافۀ لیستی از مطالبی که من روزانه می‏خوانم و به نظرم جالب و مفید هستند) را تقریبا بطور روزانه دریافت خواهید کرد.
روش:
ابتدا ایمیل خود را در مستطیل سفید وارد کنید، سپس بر روی دکمه "عضویت" کلیک کنید. کمی صبر کنید، پنجره‏ای باز می‏شود. در مستطیل سفید پایین آن پنجره کدی که بالای آن نوشته شده است را وارد کنید و بر روی دکمۀ کنار آن کلیک کنید.

توسط FeedBurner

مطالب پرطرفدار این وبلاگ در 30 روز گذشته:

Web Statistics