داستان کوتاه زیر را الآن از طریق ایمیل دریافت کردم. البته داستانهای زیبای زیادی از طریق ایمیل دریافت میکنم، از آنجایی که این داستانها منبع مشخصی ندارند، دوست ندارم آنها را در وبلاگم منتشر کنم. داستان زیر هم منبع مشخصی ندارد (شاید اصلا واقعیت هم نداشته باشد)، اما بههرحال داستان بسیار زیبایی است و دقیقا همان چیزی است که من به آن اعتفاد دارم. این که ما چطور به مسائل نگاه میکنیم خیلی مهم است، تفاوت انسانها هم در همین است.
_________________________________________________
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متآثر است.
علت ناراحتی اش را پرسید. پاسخ داد:
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم. جواب نداد و با بیاعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت: چرا رنجیدی؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید: اگر درراه کسی را میدیدی که به زمین افتاده و از درد و بیماری به خود می پیچد آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟
مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمیشدم .آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمیشود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی مییافتی و چه میکردی؟
مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی میکردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت: همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار میدانستی. آیا انسان تنها جسمش بیمارمی شود؟ و آیا کسی که رفتارش نا درست است روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود.
بیماری فکری و روان نامش غفلت است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی میکند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده.
*بدان که هروقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.*
وبلاگ شما خیلی زیبا و مفید است و مطالبش به من خیلی کمک کرد
پاسخحذفخیلی خوب و مفید
پاسخحذفممنون از نظرتون دوست عزیز.
پاسخحذف