جستجو

اگر از دروپال استفاده می‌کنید

اگر از سامانه‌ی مدیریت محتوای دروپال برای ساختن سایت استفاده می‌کنید، از دروپال کار هم دیدن فرمایید

۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه

داستان کوتاه "اختیار"

کوچکتر که بودم پدرم داستان زیر را بارها برایم تعریف کرد، هر بار که آنرا تعریف می کرد گویی اولین بار بود آن را می شنیدم. چند وقت پیش آن داستان را با قلم ناتوان خودم نوشتم، امروز ناگهان به یاد آن افتادم، تصمیم گرفتم آن را در اینجا منتشر کنم تا شما هم بهره برید. راستش را بخواهید نمی دانم در این داستان چه هست که اینگونه هربار من را تحت تاثیر قرار می دهد،شاید فداکاری، اما واقعا شاهکار است. نمی دانم این داستان از کجا آمده، احتمالا از یکی از کتب بزرگان این سرزمین که به نظم بوده است و سپس دهان به دهان گشته است تا حال به شما می رسد؛ اگر منبع آنرا می دانید ممنون می شوم من را هم آگاه کنید. به هر حال داستان زیر به قلم خودم است.(عکس هم کار خودم است)

_____________________________________________

اختیار

اختیار

هفته ها و ماه ها بود که قحطی جنگل را فرا گرفته بود و گرسنگی دامنگیر حیوانات جنگل شده بود. روزی تمام حیوانات جنگل گرد هم آمدند و به مشورت پرداختند تا راه حلی برای این موضوع پیدا کنند. تصمیم آنها بر آن شد که پاک ترین حیوان نزد خداوند برود و بفهمد قحطی تا چه زمان ادامه خواهد یافت، اگر تمام می شود صبر نمایند و اگر زمان طولانی ادامه دارد همگی دسته جمعی خودکشی کنند. آهو از میان حیوانات جنگل انتخاب شد. قرار را بر این گذاشتند که اگر خداوند فرمود قحطی به زودی تمام می شود آهو از بالای تپه به سوی آنان بیاید و اگر جواب منفی بود، او خودش را برروی تپه بکُشد تا حیوانات دیگر هم چنین کنند. آهو به طرف بالای تپه به راه افتاد که جایگاه خداوند بود، او به بالای تپه رسید و در محضر خداوند حاضر شد. عرض کرد حیوانات جنگل می خواهند بدانند که قحطی تا چه زمان ادامه می یابد؟ خداوند فرمود این قحطی سالها ادامه دارد. آهو خیلی ناراحت شد، از محضر خداوند خارج شد و در دید حیوانات قرار گرفت، هزاران چشم به او دوخته شده بود تا بفهمند نتیجه چیست؟

آهو تکان نخورد، نخواست و نتوانست. آهو به حیوانات جنگل می نگریست و با خود فکر می کرد که من توانایی نا امید کردن این حیوانات را ندارم، هنگامی که به پایین تپه رسیدم حقیقت را به آنان خواهم گفت، نهایتش آنست که به دست دوستانم کشته می شوم، در این صورت آنها کمی قبل از مرگ شاد بوده اند و فرقی ندارد که من الان بمیرم و یا هنگامی که به پایین تپه رسیدم. آهو به طرف حیوانات جنگل شروع به حرکت کرد، حیوانات جنگل شروع به پای کوبی و شادی کردند،... آهو به پایین تپه رسید و لحظه ای مکث کرد؛ تا قصد گشودن دهانش را داشت، بادها وزیدند، ابر ها غریدند، و باران شروع به باریدن کرد. آهو متعجب شد و فکر کرد مگر خداوند هم دروغ می گوید و یا مگر خداوند هم اشتباه می کند؟ آهو به نزد خداوند برگشت و پرسید : خداوندا، این نتیجه چگونه حاصل شد؟ خداوند فرمود این عمل تو بود که نتیجه را عوض کرد و قضا را برگرداند.

پایان

۴ نظر:

  1. داستان فوق العاده ای بود و من رو خیلی تحت تأثیر قرار داد.

    بیشتر باید در مورد رفتار و اعمال مون فکر کنیم و دقیق باشیم.

    پاسخحذف
  2. ممنون که احساستون رو گفتید، کم کم داشتم فکر می کردم هیچکس حوصله خواندن داستان را نداشته :)
    واقعا انسان چیزی جز عملش نیست.

    پاسخحذف
  3. سلام
    یه روایت شنیده بودم به این مضمون:کسی به من که خدای عالممم خوشبین نخواهد بود مگر اینکه من خوشبینی او را او را نسبت به خود تصدیق خواهم کرد.اگه قدری تو زندگیمون به خدا توکل داشتیم و به این باور و یقین میرسیدیم که از اون جز خوبی ساطع نمیشه الان وضع بشر به گونه دیگری بود.خدایا به هممون اون شناخت و معرفت حقیقی و اون لذتهای زیبا وغیر قابل وصفی رو که به بندگان پاکت دادی و چشانیدی رو به ما هم بده.

    پاسخحذف
  4. ممنون از نظرتون.

    پاسخحذف

توجه:

در حال حاضر انگیزه و فرصت چندانی برای پاسخگویی به سوالات ندارم، لطفا سوال نپرسید و اگر کامنتی می‏گذارید لطفا پیغام تشکر باشد! :)

ممنون

با ایمیل مطالب جدید این وبلاگ را دریافت کنید:

توضیحات:
بعد از ثبت نام کردن ایمیل‏تان، مطالب جدید این وبلاگ که نوشته‏های من است (به اضافۀ لیستی از مطالبی که من روزانه می‏خوانم و به نظرم جالب و مفید هستند) را تقریبا بطور روزانه دریافت خواهید کرد.
روش:
ابتدا ایمیل خود را در مستطیل سفید وارد کنید، سپس بر روی دکمه "عضویت" کلیک کنید. کمی صبر کنید، پنجره‏ای باز می‏شود. در مستطیل سفید پایین آن پنجره کدی که بالای آن نوشته شده است را وارد کنید و بر روی دکمۀ کنار آن کلیک کنید.

توسط FeedBurner

مطالب پرطرفدار این وبلاگ در 30 روز گذشته:

Web Statistics